باور این که تنها دو قسمت دیگر از فصل دوم The Last of Us باقی مانده، سخت است.
هشدار اسپویل
این فصل با قدرت آغاز شد: معرفی شخصیتهای جدید، شکلگیری روابط تازه، و مرگ شوکهکننده جوئل در یکی از اپیزودهای پرتنش درگیری بین انسانها و مبتلایان. اما بهمرور از آن انرژی آغازین کاسته شده است. این تغییر لزوماً منفی نیست؛ چرا که سبک روایی The Last of Us اغلب بهسوی تمرکز بر شخصیتپردازی سوق پیدا میکند. با این حال، خطر ایستایی داستان نیز وجود دارد.
قسمت پنجم فصل دوم تاکنون ضعیفترین قسمت این فصل محسوب میشود، اما اینکه با وجود این ضعف هنوز هم اثری «خوب» باقی مانده، نشان از کیفیت بالای سریال دارد. بیشتر زمان این قسمت صرف قدم زدن و برنامهریزی میشود. در حالی که این روند حرکت الی و دینا را جلو میبرد، پیشرفت چندانی در داستان اصلی حاصل نمیشود. با این حال، عناصر ترسناک این قسمت فوقالعادهاند. The Last of Us در ژانر وحشت قرار نمیگیرد، اما بهخوبی میداند چگونه ترس و دلهره را در محیطی پرتعلیق به مخاطب منتقل کند.

این سریال بدون شک هم در دنیای بازیهای ویدیویی و هم در عرصه تلویزیون، موفقیتی چشمگیر محسوب میشود. یکی از دلایل محبوبیت آن، دوری از کلیشههای تکراری ژانر پساآخرالزمانی است؛ کلیشههایی مانند تکرار بیپایان درگیریها یا جستوجوی سرپناه. The Last of Us تمرکزش بر بازسازی جامعه نیست، بلکه به روایت داستانهای کوچکتر، درگیریهای اخلاقی و بُعد انسانی بقا میپردازد. با این حال، اخیراً سریال خود گرفتار الگوهای تکراری شده است و فعلاً در مرحلهی برنامهریزی باقی مانده.
در این قسمت ۴۵ دقیقهای که نسبتاً کوتاه محسوب میشود، دینا و الی بیشتر وقت خود را صرف طرح نقشه برای یافتن نورا میکنند؛ کسی که میتواند اطلاعاتی درباره ابی داشته باشد. از تعیین مسیرهای فرار از گشتهای WLF گرفته تا عبور از نواحی آلوده به مبتلایان، بیشتر زمان صرف بحث دربارهی «چه باید کرد» است تا خودِ انجام آن. این بخشی از روتین رایج در ژانر پساآخرالزمانی است، اما وقتی تنها ۷ قسمت در فصل وجود دارد، فرصت اینگونه مکثها کمتر است.
برای مثال، نیازی نیست دینا بهطور مفصل توضیح دهد که «مثلثبندی» چیست؛ وقتی که مخاطب قبلاً شاهد مهارت او در این زمینه بوده و حتی جسی نیز بعداً او را بابت آن تحسین میکند. همچنین، تکرار این که الی بیپروا وارد عمل میشود و دینا منطقیتر برخورد میکند، دیگر تازگی ندارد. تا لحظهای که جسی وارد میشود و الی به بیمارستان میرسد، یعنی ۱۰ دقیقه پایانی، پیشرفت چشمگیری در داستان حاصل نمیشود. این قسمت بیشتر یادآور اپیزود چهارم فصل اول با عنوان “لطفاً گوشیت رو نگه دار” است که آن هم بیشتر نقش مقدمهچینی داشت تا روایت محوری.

بازگشت جسی و نورا، علیرغم حضور محدودشان، حفرههای داستان را تا حدی پر میکند. یانگ مازینو با بازی قابلقبول خود، چهرهای معقول و استوار از جسی به تصویر میکشد. در حالی که جسی در بازی بیشتر تابع جریان الی بود، نسخه سریالی او جدیتر و سرسختتر است، که این تغییر خوشایند تعادل خوبی به رفتار بیپروا و هیجانی الی و دینا میبخشد. حضور جسی بهتنهایی نوعی تنش درونی ایجاد میکند، چرا که با ماموریتشان مخالف است، ولی در عین حال به امنیت دوستانش اهمیت میدهد. جای خالی شخصیت تامی در این قسمت حس میشود؛ گابریل لونا چنان جذابیتی به سریال میافزاید که نبودش کاملاً به چشم میآید.
نورا نخستین دوست ابی است که نقش پررنگتری مییابد. پیشتر دنی رامیرز در نقش منی در قسمت سوم ظاهر شد، اما آن صحنه بیشتر استعداد او را تلف کرد. تاتی گابریل در نقش نورا یکی از قربانیان اصلی خشم الی در سیاتل است. خوشبختانه گابریل با عملکردی قدرتمند ظاهر میشود. مانند کاری که سریال با شخصیت آیزاک در قسمت قبلی انجام داد، نورا نیز عمیقتر و انسانیتر به تصویر کشیده میشود. اگرچه این احتمالاً صحنه مرگ اوست (در بازی مرگش خارج از کادر اتفاق میافتد)، اما اگر ساختار سریال مانند بازی The Last of Us Part II باشد، شاید او را در فلاشبکها ببینیم.
رویارویی الی و نورا یکی از نقاط عطف بازی است که حسی ناخوشایند و ماندگار به جا میگذارد، زیرا از این نقطه به بعد، سقوط اخلاقی الی آغاز میشود. صحنههایی که نویسندگان کریگ مازین و نیل دراکمن بیش از همه به آنها اهمیت میدهند، معمولاً دقیقاً از بازی اقتباس شدهاند و مرگ نورا یکی از آنهاست. اگر هنوز کسی به توانایی بلا رمزی در ایفای نقش الی بالغ شک دارد، این قسمت پاسخ روشنی برایش خواهد داشت. بدون حضور دینا برای کنترلش، الی کاملاً تسلیم عطش انتقام میشود. او مانند شکارگری بیرحم، نورا را دنبال میکند. پس از آنکه نورا زمینگیر میشود، الی بلافاصله او را نمیکشد. بلکه بارها و بارها او را میزند تا پاسخ بگیرد، هر ضربه سنگینتر از قبلی. الی نهتنها به بدترین رفتارهای جوئل شباهت پیدا میکند، بلکه بازتابی از دشمنان خود، مانند ابی، آیزاک و سرافیتها نیز میشود. این صحنه نمونهای از روایتگری تراژیک در اوج آن است.
فقط یک بخش از این صحنه با شخصیتپردازی پیشین الی چندان همخوان نیست؛ تفاوتی جزئی با بازی. وقتی نورا به الی میگوید جوئل نهتنها فایرفلایها و پدر ابی را کشت، بلکه باعث نابودی امید بشریت برای درمان شد، الی در پاسخ میگوید: «برام مهم نیست». این واکنش سرد الی، با توجه به اینکه پیشتر از کشته شدن بیگناهان منزجر میشد، کمی ناهماهنگ به نظر میرسد. شاید این واکنش تلاشی برای پنهان کردن آسیبپذیریاش باشد، یا شاید پنج سال فاصله از وقایع فصل اول، دیدگاهش را تغییر داده.
نکته جالب دیگر این قسمت، معرفی «اسپور»هاست؛ افزودهای بسیار هوشمندانه. صحنه آغازین با رمزآلودی خاصی ما را با خطر این اسپورها آشنا میکند. شخصیت هانراهان با سربازی بهنام الیس درباره بستن یک تیم کامل در زیرزمین بیمارستان گفتوگو میکند. هنگامیکه درمییابیم پسر خود الیس یکی از کشتهشدگان است، حس وحشت دوچندان میشود. بعدتر، الی با پسر الیس مواجه میشود؛ موجودی نیمهآلوده که در حال تنفس اسپورهاست، گویی هنوز ذرهای انسانیت در او باقی مانده و تا ابد در این وضعیت گیر افتاده.
در کنار مرگ نورا و اسپورها، سکانسهای حمله استالکرها و سرافیتها نیز از نقاط قوت این قسمت هستند. در این صحنهها، سریال بهخوبی بین وحشت خالص و عمق شخصیتها، از جمله گذشتهی خانوادگی دینا، تعادل برقرار میکند. با این حال، قسمت پنجم همچنان با لرزش به خط پایان میرسد. تنها در لحظات پایانی است که ضربه نهایی وارد میشود: الی کاملاً در تاریکی فرو میرود و دیگر نوری برایش باقی نمیماند. با این وجود، شعار فایرفلایها هنوز معنا دارد. در واپسین دقایق اپیزود، الی به یاد نوری که داشت میافتد: جوئل. در فلاشبکی، جوئل لبخند را بر لبان الی بازمیگرداند. اکنون، هر دو تنها خاطرهای دور هستند.
منبع: CBR
منبع خبر: گیم فا