موارد و وقایع کمتر شنیدهشدهی اساطیر نورس؛ در این مقاله به مواردی میپردازیم که ممکن است نشنیده یا کمتر شنیده باشید.
دانش ما نسبت به اساطیر اسکاندیناوی و جهان نورس محدود است، و حتی در این محدودیت ممکن است مواردی از زیر دستمان در برود؛ دانستن آنها به ما کمک میکند تا به دانش اساطیریمان بیفزاییم و وقایع آن را از دست ندهیم. هیچ چیز بهاندازه اساطیر در تار و پود فرهنگ، آیین، اخلاقیات، و در نهایت متمدن شدن انسان امروزی نفوذ ندارد و شناخت اساطیر در نهایت شناخت خودمان و ارزشهایمان است.
اساطیر اسکاندیناوی یکی از آنهاست؛ چگونگی تأثیرگذاری آن بر مردمان نورس در نوشتهها و باورهای این افراد کاملاً مشهود است؛ بسیاری از ما ممکن است به سبب طیف گسترده سرگرمی، بهخصوص در سالهای اخیر، با اساطیر نورس بهطور کلی آشنا شده باشیم، اما در وادی اساطیر همیشه جزئیات مهمی وجود دارد که ممکن است توجهی به آنها نکرده باشیم، یا به سادگی از کنار آنها عبور کرده باشیم، یا اصلاً آنها را نشنیده باشیم؛ در ادامه مواردی از این دست را برایتان بازگو میکنم. با ما همراه باشید.
فهرست مطالب
سرنوشت وحشی

یکی از درونمایههای شعر هاوامال سرنوشت وحشی است. در این شعر، اودین درباره کائنات و فلسفه بین زنان و مردان میگوید. او اشاره میکند که دلبستن به زنی بدذات چگونه آدمی را به ویرانی میکشاند و دو ماجرا در باب این خیانتها را بازگو میکند. ماجرای دوم در رابطه با اغوای دختر غولی به نام گان لود و دزدیدن شراب شاعری است که اکثر ما آن را شنیدهایم؛ اما ماجرای اول به یکی از داستانهای دلدادگی اودین میپردازد که سرانجام خوشی ندارد؛ اودین شیفته غولی مونث که تنها از او به عنوان «دختر بیلینگ» یاد شده است میشود و زمانی که تصمیم میگیرد به او نزدیکتر شود، غولزن از او میخواهد که به هنگام فرا رسیدن شب بازگردد، تا از احساسات آن دو نسبت به همدیگر کسی بویی نبرد.
اودین در زمان مقرر بازمیگردد، اما مشاهده میکند که همه نگهبانان تالار مشعل بهدست ایستادهاند. او باری دیگر سپیدهدم باز میگردد. اکنون، نگهبانان خوابیدهاند. اودین به سمت اتاق زن میرود، اما میبیند سگی به تختش بسته شده است، تا اودین به او نزدیک نشود. این داستان در کنار سایر ابیات هاوامال، از جمله ابیات دربارهی اخلاق و رفتار در جامعه، به عنوان هشداری برای کسانی که بیش از حد به زیبایی و وعدههای ظاهری اعتماد میکنند، مورد استفاده قرار میگیرد. این داستان حکیمانه از سوی اودین به عنوان مثالی در باب بیثباتی و فریبکاری زنان اشاره دارد.
با این وجود مانند بسیاری از خدایان نورس، اودین در برخی روایات با غولها و دیگر موجودات ماورایی نیز درگیر روابط جنسی شده است؛ ولیکن این روابط عمدتاً به منظور تضمین تولیدمثل الهی و ایجاد نسلهای مختلف در میان خدایان و بیشتر بر پایهی وظایف و نظم کیهانی و مسئولیتهای رهبری استوار بود؛ همچنین در بیشتر تفاسیر و منابع، به عطش اودین نسبت به کسب دانش و مجهولات اشاره شده است تا برقراری اینگونه روابط با موجودات ماورایی؛ اگرچه از این روابط داستانهای عاشقانهی عمیقی به جا نمانده است.
همچنین نمیتوان از نقش مرکزی اودین در شکلدهی به جهانهای مادی و معنوی و به حرکت درآوردن کیهان غافل شد، چه بسا سیر و تحول اودین از ابتدا تا جایی که داستانی برای روایت موجود است، موارد بسیاری به دست ما نرسیده یا در دل تاریخ مدفون شده است. مورد دیگری که میتوان به آن اشاره کرد تعدد نامهای اودین است، که این تنوع نامها نشاندهنده خدایی است که وظایف و طبیعت او در طول قرنها تکامل یافته، و بسته به مناطق متفاوت، تغییر کرده است.
خون بهای سمور آبی

این داستان در «ولسونگاساگا»، حماسهای ایسلندی که مربوط به اواخر دوران قرون وسطا بود ذکر شده است، و داستانهای اساطیری و قهرمانی را در بر میگیرد. روایت اول داستان سفر سه تن از خدایان یعنی اودین، هوئنیر و لوکی را بازگو میکند. آنها به نزد پادشاه دورفها «هرایدمار» میروند، که از قضا فردی متبحر در استفاده از جادو (احتمالاً جادوی سیاه) بود و از او درخواست میکنند که شب را در آنجا سپری کنند، اما او متوجه اتفاق هولناکی میشود و دستور میدهد تا آنها را دستگیر کنند. ولی چه چیزی منجر شد تا هرایدمار چنین واکنشی نشان دهد؟
هرایدمار سه فرزند به نامهای اوتِر، فافنِر و رِگین داشت که هر سه به مانند پدرشان تواناییهای خاصی داشتند. اوتِر و فافنِر شِیپشیفتر (توانایی تغییر شکل) بودند و رِگین به مانند پدرش متبحر در جادو، خردمند و همانند بقیه دورفها در آهنگری بسیار چیرهدست بود. او همچنین توانایی این را داشت که به شکل یک سمور آبی درآید. در یکی از روزها تغییر شکل داده بود و در نزدیکی رودخانهای که به آبشاری بزرگ منتهی میشد، در حال خوردن یک ماهی بزرگ بود که به تازگی از رودخانه گرفته بود.
از قضا اودین، هوئنیر و لوکی در آن حوالی بودند؛ لوکی با دیدن او سنگ بزرگی به سمتش پرتاب میکند و او را میکشد؛ خدایان پوست او را میکنند و راهی مقر هرایدمار میشوند. پس از متوجه شدن این قضیه هولناک، هرایدمار و فرزندانش از خدایان درخواست خونبها میکنند. خدایان قبول میکنند تا پوست سمور را از طلا پر کنند، به طوری که بهطور کامل آن را بپوشاند و لوکی را به این مأموریت میفرستند. لوکی به سراغ دورفی به نام اِندواری میرود. اِندواری شخصیت عجیبی داشت و توانایی این را داشت که به شکل یک اردکماهی درآید، او اکثراً تغییر شکل میداد و در رودخانه با شکار ماهی تغذیه میکرد. لوکی اِندواری بیخبر را با توری میگیرد و از اِندواری در ازای آزاد شدنش، تمام طلاهای او را بهعنوان فدیه طلب میکند.
اِندواری مقدار زیادی طلا همراه با یک انگشتر جادویی به لوکی میدهد، و لوکی آنجا را ترک میکند. اِندواری در حالی که با خشم و نومیدی، به سمت صخرهای که در آن مأوا داشت میرود، اشخاصی که صاحب گنج او میشوند را نفرین میکند.
لوکی و خدایان پوست سمور را از طلا پر میکنند، و به هرایدمار و فرزندانش میدهند و از آنجا راهی میشوند. اوتِر و فافنِر خواهان سهم خود از خونبها میشوند، اما هرایدمار نمیپذیرد. در نتیجهیِ نفرین سنگینی که روی این گنج وجود داشت، فافنِر به شکل یک اژدهای هولناک درمیآید و پدرش را میکشد، و به دوردستها همراه با این جواهرات به سمت جنگلی انبوه میرود. او برای راحتتر زیستن در جنگل مجبور میشود زجرِکندن بالهای خود را به جان بخرد، و با نفسهای سمی خود جنگل را دچار طاعون میکند تا کسی نتواند به او و گنجش نزدیک شود. رِگین نیز تحت تأثیر نفرین، دچار جنون میشود و در صدد پیدا کردن گنج و فافنِر برمیآید. در آخر و طی سلسله اتفاقاتی، رِگین با طرح نقشهای منجر به کشته شدن فافنِر میشود، اما در آخر و در همانجا سر خود را از دست میدهد.
ریگس ثولا

این شعر که شعری نسبتاً ناشناخته و ناقص است، در دستنوشتهای از اِسنوری بهجا مانده است، و همانطور که از نام شعر پیداست (ریگ یک کلمه کهن ایرلندی به معنی پادشاه میباشد)، به سلطنت و مواضع آن میپردازد؛ همچنین تأثیر انکارناپذیر خدایان در وجودیت و سرنوشت فرزند انسان را روشن میسازد. روایت است که هایمدال که چه در اِداها و چه در دست نوشتههای باقیمانده کماکان بهعنوان خدایی مرموز مورد توجه قرار گرفته است، روزی از روزها بر خود نام ریگ را میگذارد و راهی سفری دور و دراز میشود. به خانه یک برزرگر میرسد و دو فرد مسن به نامهای ای و اِدا را میبیند که در آن خانه نشستهاند؛ او خود را ریگ معرفی میکند و آنها از او با آبگوشت و نان داغ به بهترین شکل ممکن استقبال میکنند.
بعد از صرف غذا، ریگ میان آن دو میخوابد و صبح روز بعد راهی میشود. بعد از نه ماه، اِدا بچهدار میشود و آن دو او را ثِرال مینامند؛ با گذشت زمان، ثِرال درشتهیکل و بسیار نیرومند میشود. ثِرال توانایی انجام کارهای دشوار و طاقتفرسا را دارد. او با همسری مناسب خویش ازدواج میکند و با همسرش در خانهای که برای خود بنا کردند، مشغول کشاورزی، دامداری، پخش کود و کارهایی از این قبیل میشوند، و بدین صورت نژاد بردگان به وجود میآید. ریگ به خانه بعدی حرکت میکند؛ این خانه ارجمندتر و والاتر به نظر میرسد. در این خانه زوجی خوشپوش به نامهای اَفی و اَما نشستهاند. آن دو بهمانند ساکنان قبلی به بهترین شکل ممکن و به مراتب بهتر از او پذیرایی میکنند. بعد از صرف غذا به بستر میروند، و ریگ بهمانند خانه قبلی میان آن دو میخوابد، و فردای آن روز راهی میشود.
نه ماه بعد، اَما پسری به دنیا میآورد که صورتی سرخ و چشمانی کنجکاو داشت. او را کارل مینامند. کارل پس از بلوغ به یک آرتیزِن، کارگر و همانند پدرش، به یک کشاورز ماهر تبدیل میشود. او با همسر خود که یک پرستار و محافظ صندوقهای قفلشده بود، تشکیل خانواده میدهد؛ و بدین ترتیب نژاد کشاورزان مشاع به وجود میآید. ریگ در ادامه سفرش به یک عمارت بزرگ میرسد که به زوجی امروزی و اشرافمنش به نامهای فادیر و مادیر تعلق داشت. فادیر به امتحان کردن سلاحهای خود، و مادیر به آرایش چهره خود و پوشیدن لباسهای پرزرقوبرق مشغول بود. مادیر با غذایی باشکوه شامل نان، مرغ بریان، گوشت خوک و شراب از ریگ پذیرایی کرد. آنها به صحبت نشستند و پس از آن به رختخواب رفتند. همانند موارد قبل، ریگ بین آن دو خوابید و مادیر نه ماه بعد پسری را به دنیا آورد، پسری که او را جارل نامیدند. جارل موهایی بور، چهرهای روشن و چشمانی تیز همانند پدر و مادرش داشت.
او بعدها به یک ورزشکار و جنگجویی اشرافی تبدیل شد، و سوارکاری، شنا و تیراندازی را به خوبی فرا گرفت. کمی بعدتر، ریگ در راهش به او برمیخورد و تصمیم میگیرد او را مورد آموزش قرار دهد. ریگ به او الفبای رونی را میآموزد و زمینهایی را به او واگذار میکند، در نهایت جارل نام و عنوان «ریگ» را به ارث میبرد؛ جارل به جنگجویی بزرگ، مردی سرسخت و شاهزادهای بخشنده تبدیل میشود، او ازدواج میکند و صاحب فرزندانی اشرافمنش همانند خودش میشود، و یکی از فرزندانش به نام کونْرْ اونگْرْ به کونْ انگْرْ به معنی «شاه» تبدیل میشود؛ گفته میشود او سومین ریگ و بناینگذار نهایی دولت سلطنتی بود. او به تنهایی مهارتهای جادویی رونها و دیگر مهارتهای جادویی را کسب کرد، و قادر بود تا زبان پرندگان را بفهمد. از دیگر مهارتهای او میتوان به کنترل آتش و توانایی شفای ذهن اشاره کرد.
روزی از روزها وقتی او به شکار و به دام انداختن پرندگان مشغول بود، کلاغی شروع به صحبت با او کرد، و به او خاطرنشان کرد اگر پرندگان بیشتری را شکار نکند، نبردهای بیشتری را پیروز میشود و به دنبال تالارهای دَن و دَنفیر باشد، که ثروتمندتر از او بودند. در این بخش از شعر «Rígsþula»؛ روایت بهطور ناگهانی متوقف میشود.
نکته شایان ذکر اینجاست که بر طبق گفته برخی از پژوهشگران؛ این نقش و اسم ریگ از اودین به هایمدال نسبت داده شده، تا با داستان خلقت در«Völuspá» مطابقت داده شود.
گفیون

گِفیون یکی از الهههای باستانی اساطیر نورس است که به دلیل اینکه مطالب اندکی درباره آن وجود دارد، در میان مردم کمتر شناختهشده است. او را به عنوان الهه باروری، موفقیت، کشاورزی و فراوانی میشناختند. اطلاعات ما در رابطه با گِفیون محدود است. یکی از منابع اطلاعاتی ما از مورخ ایسلندی اسنوری اِستورلوسون میباشد:
روایت است که روزی از روزها، گِفیون با لباسی مبدل به شکل بیخانمانها به نزد پادشاه سوئد «گیلفی» رفت و از او درخواست زمین کرد. پادشاه به او وعده داد هر مقدار از زمینی که در عرض یک روز شخم بزند، برای اوست. گِفیون پذیرفت و چهار پسرش را که از غولی ناشناس داشت، احضار کرد. چهار پسرش به شکل یک گاو درآمدند و چنان زمین را شخم زدند که بخش وسیعی از زمین کنده شد و به اقیانوس افتاد. حفره ایجادشده دریاچه «مارلان» نام گرفت و زمینی که به اقیانوس افتاده بود به جزیره «زیلند» تبدیل شد که پایتخت کنونی دانمارک، «کُپِنهاگِن»، در آن قرار دارد. مورد مشابه دیگری که کوتاهتر و مبهمتر نسبت به روایت اسنوری است، شعری قرن نهمی به نام «راگناراِسدراپا» از شاعری به نام «بِراگی بادسون» میباشد که احتمالاً اساس روایت اسنوری از این شعر است.
ارتباط بین این الهه، به عنوان الهه زمین و سعادت، با عمل شخم زدن پیش از مسیحیت بین مردمان نورس و ژرمنی باستان مسئلهای رایج بود؛ همچنین این الهه با دیگر الهههای زمینی نورس باستان از جمله: نرتوس، فریگ، یورد، فیورگین همپوشانیهایی دارد. ارتباط با جزیره زیلند، دلالت بر پیوندی میان گفجون و نرتوس دارد؛ الهه مادر زمین دیگری که گفته میشود در زیلند پرستش میشده است. همچنین رفرنسهایی به این الهه در ادبیات اسکاندیناوی قدیم دیده میشود. به عنوان مثال در شعری اِدایی به نام «لوکاسِنا»؛ لوکی گِفیون را به آمیزش در عوض به دست آوردن جواهرات گرانبها متهم میکند، و گفته میشود فریا نیز این عمل را انجامداده است، و از آنجایی که فریا نیز الهه آرامش و فراوانی بوده است، این سوال را مطرح میکند که چه چیزی او را از گِفیون متمایز میکند؟!
نکته قابل توجه این است که اسم دیگر فریا گِفِن میباشد که مشتق شده از کلمه گِفا است؛ این کلمه به معنای بخشنده است. این روایت در تضاد با سخنان اسنوری به نظر میرسد؛ اینکه گِفیون باکره است و زنانی که باکره بمیرند، بعد از مرگ همدم او میشوند. با این حال نمیتوان به طور یقین گِفیون، فریا و دیگر الهههای زمینی اسکاندیناوی را یکی در نظر گرفت، اما نمیتوان از این تشابهات هم چشمپوشی کرد.
داستان ازدواج نیورد و اسکادی

داستان ازدواج نیورد و اسکادی در پی ماجرای کشته شدن غولی به نام تیازی، که غولی اهل ثریمهایم بود، رقم میخورد. بعد از کشته شدن تیازی، دخترش، یعنی اسکادی، در پی انتقام از خدایان بر میآید. او وارد تالار خدایان میشود؛ خدایان تلاش برای آرام کردن اسکادی میکنند و خود را ملزم به دادن غرامت به اسکادی میدانند.
این غرامتها شامل سه بخش میشود:
- اودین چشمهای تیازی را از حدقه در میآورد و به آسمان پرتاب میکند، دو چشم او به دو ستاره تبدیل میشوند و در آسمان شب میدرخشند.
- دومین عملی که خدایان باید انجام میدادند این بود که باید کاری میکردند تا اسکادی بخندد. خدایان یکی پس از دیگری برای خنداندن اسکادی تلاش کردند، اما هیچکدام موفق نشدند. نوبت به لوکی میرسد؛ او طنابی را برمیدارد و یک سر آن را به شاخهای یک بز و سر دیگر آن را به بیضههای خود میبندد و شروع به طنابکشی با بز میکند. بز و لوکی در حالی که هرکدام طناب را به سمت خود میکشند، فریاد میزنند و ناله میکنند. در آخر، لوکی از فرط درد به دامان اسکادی میافتد، در آن لحظه اسکادی نمیتوانست جلوی خندهاش را بگیرد.
- سومین مورد، انتخاب یکی از خدایان برای ازدواج بود، مشروط بر اینکه اسکادی تنها میتواند پاهای آنها را ببیند. او یکی پس از دیگری آنها را برانداز میکند تا اینکه پاهای یکی از خدایان چشمش را میگیرد و گمان میکند که متعلق به بالدر باشد، اما معلوم میشود این پاها متعلق به یک خدای کهن به نام نیورد است. خدایان مراسم باشکوهی برای آنها برگزار میکنند. بعد از مراسم، نوبت به آن میرسد که انتخاب کنند کجا زندگی کنند :اسکادی میخواست جایی زندگی کند که پدرش زندگی میکرد، او در منطقهای تاریک در کوهستان، جایی که برفها آب نمیشدند، زندگی میکرد، از طرفی نیورد میخواست در کنار دریا در «نوآتون» زندگی کند. در آخر قرار بر این شد که نه روز را در «ثریمهاییم» و نه روز را در اقامتگاه نیورد بگذرانند. هنگامی که نیورد از آن منطقه کوهستانی باز میگشت، علیرغم اینکه مدت اقامتش کوتاه بود، آن مکان را بسیار نفرتانگیز توصیف کرد، اسکادی نیز در رابطه با نوآتون افکار مشابهی داشت و بدین ترتیب مسیر آنها از هم جدا شد و هرکدام به مکان خویش بازگشتند.
فولکوانگ

در میان بحبوحه دنبال کردن اساطیر مردمان نورس، به حقیقت تلخی بر میخوریم: «این حقیقت که منابع مربوط به این اساطیر اندک هستند و اکثر آنها از زمانی بهدست آمدهاند که مسیحیت بهطور وافری در آن نفوذ کرده بود، و لذا با مواردی مثل تحریف و کمگفتاری روبرو هستیم. منابع بهدست آمده و شناختهشدهتر به سه بخش تقسیم میشوند: اِدای منظوم، اِدای منثور و اشعار اسکالدی.» اِدای منظوم، مجموعهای از اشعار کوتاه به زبان ژرمنی باستان است که متن اصلی آن، دستنوشتهای موسوم به «دستنوشته سلطنتی» میباشد و توسط اشخاصی ناشناس گردآوری شده است، یا بهتر است بگوییم شاعر و گرداورندهی مشخصی ندارد، چون این اشعار در ابتدا به صورت شفاهی نقل میشدند.
اِدای منثور را، شاعری ایسلندی به نام اسنوری اِستورلوسون، در سال ۱۲۲۰ به تألیف درآورد و حاوی توضیح موارد اسطورهشناختی است. اشعار اسکالدی، سومین منبع اساطیر نورس هستند که تصنیف شاعران آن دوران را در بر میگیرند و بسیاری از آنها منتسب به افرادی صاحبنام میباشند و میتوان تاریخ بعضی از آنها را تعیین کرد. به «فولکوانگ» دو بار: یک بار در شعری موسوم به «گریم نیسمال» و یک بار در اِدای منثور اشاره شده است. فولکوانگ، مکانی است که الهه «فریا» در آن اقامت دارد و نیمی از کشتهشدگان را به این مکان میآورند و نیمی دیگر متعلق به «اودین» هستند و به والهالا میروند. در گریم نیسمال درباره ضوابط موجود برای چگونگی مشخص شدن دو گروه مردگان _ چه اشخاصی به فولکوانگ و چه اشخاصی به والهالا میروند _ سخنی به میان نیاورده است.
با این وجود؛ تکههایی از ادبیات اسکاندیناوی قدیم در مورد اینکه چه کسی و بر چه اساسی وارد والهالا میشود، مطالب متناقضی برای گفتن دارند. منابع اسکاندیناوی قدیم، هیچ چیز در رابطه با اینکه فولکوانگ چه شکل و شمایلی داشته و مردگان در آنجا چه میکردهاند، نگفته است. گفته شده فریا به عنوان الهه عشق، باروری، زیبایی، جادو و حتی جنگ، بر این مکان فرمانروایی میکند. در اِدای منثور، تالار فریا در فولکوانگ «سِسرومنیر» نامیده شده است و چیزی جزء اینکه بسیار بزرگ و عادلانه است، نمیگوید. عده ای از متخصصان الهه فریا را به عنوان الهه والکیریها (انتخاب کنندگان کشتهشدگان در نبرد) میدانند، و اینکه همسر فردی به نام اودر (Óðr) بوده است؛ با توجه به اینکه شباهت زیادی بین این اسم و اودین(Óðinn) وجود دارد، همین مطلب موجب گمانهزنیهایی درباره شباهتهای میان فریا و فریگ شده است، و عدهای آن دو را یکی میدانند، و والهالا و فولکوانگ را با استناد به موارد گفته شده نه دو مکان جدا، بلکه یکی از آن دو را جزئی از دیگری دانستهاند.
همچنین بر طبق نظر برخی پژوهشگران، این مکانهای متفاوت اساطیر نورس، میتواند نشان دهنده سنتها و مراسم متفاوت ورود به ابعاد و جهانهای مختلف پس از مرگ باشد.
منبع خبر: گیم فا